سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها

گوشهایم می‌شنود ... چشم‌هایم می‌بیند ... دستانم هنوز احساس می‌کند ...

رمضان در راه است ...

قرار بود قلبم آماده باشد ...

قرار بود چشمانم، گوش‌هایم، تک تک اعضای وجودم ... همه و همه ... همه و همه...

چند روز مانده تا مهمانی؟

آی قلب یخ زده ... کجایی؟؟؟... ... ...

 

شب قدر را چه حاصلی است برای دل‌های خاموش ... دل‌های غبار گرفته ... و بی‌رنگ خدا ...

افسوس و صد افسوس ...

گوش‌هایم می‌شنود ... چشم‌هایم می‌بیند... اما عملی ازپس این شنیده‌ها و دیده‌ها تغییر نمی‌کند... با نشنیدن یکسان است ... و وای بر من ...

و چه مهربان است آن رب العالمین ... هنوز مهلتم داده ... هنوز نعمتم می‌دهد ...

و هنوز به یاد دارد ...

آی قلب یخ زده از چه می‌گریزی؟ از کدامین نوا؟ از کدامین نور؟ ...

به کجا؟...

مگر جز اینجا پناهگاهی هست؟ مگر جز در اینجا مهربانی هست؟... هرچه هست اوست ...

هر که هست اوست ... 

هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن ...

یا ا... ... یا ا... ... یا ا... ... یا ا... ... یا ا... ...

میهمانی پرصفایت ... میهمانی پرمهرت ... میهمانی پرنورت در راه است ....

یا ا... ... قلبم را غبار غفلت تاریک کرده ... چرک گناه کثیف ... و یاد غیر تو خاموش ...

هیچ ندارد ... تنگ و تاریک و خاموش ... بی‌فروغ و بی‌نور ...

ای مهربانترین ... ای بخشنده‌ترین ... ای پاک‌ترین ...

هیچ ندارم جز دلی خسته از خود ...

از زشتی و تاریکی ...

قلبم را تو خود لایق حضور گردان ...

تو خود نور معنویت ده ... تو خود رنگ خداییش ده ...

خدایا ...

خدایا ...

خدایا ...

رمضان در راه است ...

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/6ساعت 8:32 صبح توسط حمیده بالایی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak